زندگی مُوَقَت



شاید قرار بودِ همچی از شلمچه رفتن عوض شه و سرنوشت اونطور چپکی شه 

شاید اگه اون سال من شلمچه نمیرفتم و .

الان ترم دوم یه رشته ای رو داشتم میخوندم.

قسمتِ یا هرچی .

همین الان تو همین ساعت با وضعیت خودم کنار اومدم و قبولش کردم. 

مسخرست؟!

یهویی بی جهت یه نفس عمیق از سر آسودگی بکشی و به هیچی و هیچی فکر نکنی .

نمیدونم چرا یهو اون غمِ برداشته شده از رو قلبم.

پنجره رو باز میکنم و بوی بهار میاد و عچم عچم.

سرنماز میگفتم ، اگه حالِ مشترک خوب شه قول میدم منم دختر خوبی بشم ، میشه حالِ مشترک مورد نظرم خوب شه؟!

ناراحتی مشترک مورد نظرم

 خودمم نمیدونم چرا ؟! واسه خودمم عجیبِ .


و سعی میکنم اونقدری بهت توکل کنم و توام هیچکاری نکنی خدا.
ینی اصلا نمیخوام چیزیو کم و زیاد کنی
من به مامان گفتم اینکارو نکن و قبول نکن 
من نمیدونم چی شده که همچین تصمیم گرفتن 
من میترسم سرنوشتِ بدجور ت بخوره و گند بزنه به همچی
همین یه فکرو نداشتم که اونم با ترس و لرز زنگ زده بیدارم کرده و میگه بهم و .
ولی مامان کاش نمیزدی . آرامش کمی رو که بعد نماز بدست آوردمو دیگه ندارم.
من باید تنها الان خونه بابابزرگ باشم، و رمقی برای من نمونده که آماده شم.
اونقدری که قلبم تند تند میزنه‌
نشستمو تایپ میکنم. بی دلیل. برای خودم مثل تموم اون پستایی ک پیش نویس شد.
کلا انگار دیشب شبِ من نبود
امروزم روزِ من نیست.
مغزم نابود ِ دیگع جایی نداره.
دستم بیشتر از دیشب میلرزه.
نمیدونم واقعا نمیدونم.
فقط تو میتونی خدا، کاری نکن باشه. خواهش میکنم هیچیو عوض نکن، بزار همینطور بمونه، میدونی چقدر من داغون میشم؟ لطفا.
اگه اینکار باعث شه ازم بگیریش اصلا نزار اینکارو کنن.
اخه خدا من از همه چیزایی که پیش بینی میشه متنفرم 
ینی ازینکه بترسم ۱۵ ۲۰ روز دیگه اون اتفاقه بیفته منو تو وحشت میندازه.
مثل تموم خوابایی که قبل اذان صبح دیدم و نوشته بوده ۱۵ روز تا یک ماه تعبیر میشه.
خدایا تورو به این ماهِ عزیزت قسم میدم، هیچکاری نکن . هیچی. میخوام یبارم شده خب برای بار هزارم بخاطر من کاری نکنی و هیچیو تغییر ندی
میدونم تو باید بگی
تو سرنوشت مینویسی و
ولی نکن کاری نکن خواهش میکنم
چشمام از نخوابیدن پر از خون شده. نمیدونم چرا با استرس خوابیدم که وقتی ویبره گوشی اونطور رفت رو مغزم چنان قلبم تپید که انگار الان قراره یه خبر بد بهم بدن.

این  الان دومین بارِ بعد اینکه اذان صبحو میگن و من نماز میخونم 

حالم خوبه و آسوده خیالم

عجیبِ؟!

+مشترک،صورتی،قله،واران،ماجده،آلاء،هیوا

دعا میکنم زیر این سقف بلند

روی دامان زمین

هرکجا خسته شدی

یا که پرغصه شدی

دستی از غیب به دادت برسد

وچه زیباست که آن دست خدا باشد وبس


:))

خیلی خوب شد که الان دلم شکست ، خورد شدم ، کوچیک شدم.

آدم با هم جنس خودش راحت تر کنار میاد

دلش خالی میشه ، قلبش میشکنه ، برای یه لحظم شده اون وزنِ حرفِ روت فشار میاره نفستو میگیره.

حالا فکر کن یه پسر که برات مهمه برگرده بهت بگه برو، فکر کنم اون موقع دیگه بمیرم.

همین الانش از استرس هی میرم دسشویی و برمیگردم 

نمیدونم چرا یهو  الکی الکی.

آدمم اینقدر سست؟ لوس؟

مشترک جانم بدونِ اینکه بخوای و بدونی و مثلِ همیشه مقصر من بودم یه سیلی بزرگ زدی به صورتم

که قشنگ به کاری که نکردم مطمئن شدم ، به حرفایی که هیچ وقت قرار نبود به بن بزنم مطمئن تر شدم.

مشترک جانم توام میدونی اونقدر بقولِ تو حساسم و لوسم که داغون میشم با کوچیک ترین حرف.

میدونم توام کم طاقت شدی.

ولی کاش یکم دلت برام بسوزه. من خیلی دارم بیشتر خورد میشم. یکمم منو درک کن!یکم؟!

مشترک هرچه زودتر بهم بگی برو خیلی برام بهتره. 

من کلا نمیتونم .

اصلا طاقت هیچیو ندارم  

نبین بحث میکنم با همه.

خودتم میدونی بعد همه بحثا دارم گریه میگنم

دقیقا کاری که دارم الان میکنم

لعنت به لعنت کاش واقعا دستم میشکست

تو همیشه از بقیه انتظار نداری ، ولی خودتم فکر نکن حرف نمیزنی هیچی نمیگی

به اندازه خودت میسوزونی آدمو

نمیدونم چرا فقط رفتارِ بد منو بیشتر میبینی!

ولی فقط بهت میگم من خوبم . خیلیم خوبم و خیلیم گناه دارم. خیلی خیلی.

حسِ بدبختی بهت دست داده؟ 

دقیقا همون حالو دارم که آدم چقدر میتونه بدبخت باشه از تمامممم افراد زندگیش حرف بخوره.

ضایع شه مسخره شه منت بکشه

تا کی من باید منت ادمای اطرافو بکشم؟ تا کی هیشکی منو نمیبینه؟! بخدا منم خیلی خوبم من خودم میدونم گه خوبم و اصلا مهم نیست دیگه برام کسی منو نمیبینه! 

امشب یه حسم نابود شد برای دومین بار، دقیقا بعدِ رفتارای زهرا

منو میسوزوند میسوزوند

بعدا خودم یادم گرفتم چطور اونو از خودم زده کنم . همینم شد هردو از همدیگه بدمون میاد

حالا اون ادعا داره بازم خوب میشیم زمان میخواد برام مهم نیست

دیگه اصلا مهم نیست.

این وبم نمیخوام. 

هیچیو نمیخوام

اولین بارِ؟! نیست 

قبلا میگفتم هیچ وقت نمیخوام کاری کنم راجبِ منم مثلِ بقیه حرف بزنی و دلخور بشی ولی بعد اینکه دلخوریتو گفتی ، سوختم آتیش گرفتم ، بعد تک تک نبودنات ، شاخ درآوردم

بعد تمامِ دیر کردنات تعجب کردم.

واسه تمامِ حرفای شوخی شوخیت دلم گرفت ، چطور حرفای تو شوخی بودن؟ من نباید به دل میگرفتم ولی تو تک تگ حرفای منو بدل گرفتیو اعصابت خورد شد.

چقدر دلم میخواست بین من و ب فرق نزاری پیشِ اون بگی دلت گرفته از دستِ من

و حیف که نمیتونم بگم ازش متنفرم. چون نیستم اونم به اندازه خودش خوبه

تقصیرِ منه این بودنِ اشتباهه. من از شماها نبودم من کسیم که خیلی باهاتون فرق دارع

نمیدونم ته حرفامون چه نتیجه ای گرفته میشه ولی انگار بهتره برای تو بیشتر. من خیلی همرو اذیت میکنم خودمم میدونم فهمیدم که بودنم خود به خود آزار دهندست.

نمیخوام ته همه اینا مثل خودت و دوستات بگم میرم میرم . متنفرم ازین رفتارتون هرگز نمیگم خودت باید نتیجه بگیری وقتی حالت خوب بود تا اون موقعم حرفی نمیزنم

شاید تو نوشتن اینم عجله کردم و رک بودم



آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها